April 16, 2007


هنر ویرایش؛ گفت‌وگو با رابرت گاتلیب
 
٭
مصاحبه‌گر: لاریسا مک‌فارکر (MacFarquhar, Larissa)
مترجم‌ها: مژده دقیقی، احمد کسایی‌پور
ناشر: نشر کارنامه
۷۸ صفحه، ۳۵۰ تومان
[چاپ اول، ۱۳۷۵]

رابرت گاتلیب یکی از برجسته‌ترین ویراستارهای امریکاست. کتاب‌های خیلی تأثیرگذاری رو ویرایش کرده و با خیلی از نویسنده‌های معروف همکاری داشته. البته ممکنه اسم خیلی از این نویسنده‌ها به گوشمون نخورده باشه؛ اما توی امریکا شهرت خوبی دارن. این کتاب هم گفتگوهاییه که لاریسا مک‌فارکر با چندتا از نویسنده‌هایی انجام داده که با گاتلیب کار کرده‌ن، و همین‌طور حرف‌های گالیب در مورد نظرهای اون نویسنده‌ها.
***
از نظر اینکه ببینیم ویرایش حرفه‌ای یعنی چی، خیلی می‌تونه کتاب خوبی باشه. معنایی که ما از ویراستار داریم، در این حده که جمله‌ها مرتب بشن و سر و سامون بگیرن و نقطه‌ها درست باشن و... اما گالیبْ ویراستاریه که ممکنه کتاب رو به نویسنده سفارش بده، از یه رمان هزار صفحه‌ای، سیصد صفحه‌ش رو حذف کنه، به نویسنده پیشنهاد بده که اسم شخصیت داستان عوض بشه یا حتی پایان‌بندی رمان رو کاملاً تغییر بده. خلاصه هم حرف‌هایی که نویسنده‌ها می‌زنن جالبه و هم حرف‌های گاتلیب. حجم کتاب هم کمه و نهایتاً یک‌ساعته تموم می‌شه.
***
[۲۷ فروردین ۱۳۸۶، ۱۷:۲۰]

Labels: , , ,



                                                                                                    
........................................................................................


April 15, 2007


رگتایم
 
٭
نویسنده: ای. ال. دکتروف (E. L. Doctorow)
مترجم: نجف دریابندری
ناشر: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی
۲۸۰ صفحه
[چاپ اول، ۱۳۶۱]

قبل از این، بیلی باتگیت رو هم از دکتروف خونده بودم با ترجمه‌ی نجف دریابندری. زیاد یادم نیست قضیه‌ش چی بود ولی اون موقع حال کرده بودم به نظرم. هر کسی هم که این دو تا کتاب رو خونده، رگتایم رو بهتر می‌دونه. تا جایی که یادم میاد، بیلی باتگیت به یه شخصیت مربوط می‌شد و داستانش فضای خیلی گسترده‌ای نداشت. اما رگتایم درست برعکس اونه. یعنی محیط داستان کل جامعه‌ی امریکاست، شخصیت‌ها هم تعدادشون به قدری زیاده که به خود شخصیت هیچ توجهی نمی‌شه. یعنی فقط می‌بینیم که فلان شخصیت، فلان کار رو کرد. نجف دریابندری توی مقدمه توضیح می‌ده که این ویژگی کتاب، شبیه رمانسه.
شخصیت‌های کتاب بیشتر حالت نمادین دارن. هر کدوم نماد یه بخش از جامعه‌ی امریکا هستن. تعداد شخصیت‌هایی هم که وجود خارجی داشتن، خیلی زیاده. [ایولین نسبیت و هنری فورد و پیرپون مورگان و...] بعضی‌ها نماد سرمایه‌داری، بعضی‌ها صنعت، بعضی‌ها مد، بعضی‌ها طبقه‌ی متوسط، سیاه‌پوست‌ها، هنرمندها، کارگرها...
پریدن از ماجراهای یک شخصیت به شخصیت دیگه، این‌طوریه که مثلاً داره شخصیتِ یک رو توضیح می‌ده؛ بعد سر راه می‌رسه به شخصیت دو، و از اونجا به بعد زوم می‌کنه روی شخصیت دو. به همین ترتیب می‌رسه به شخصیت سه... ممکنه ببینیم که شخصیت یک، وصل شده به پنج یا هر چی. خلاصه اینکه تقریباً همه‌ی شخصیت‌ها با هم در ارتباطن. البته آخرهای کتاب، تمرکز اصلیش می‌ره روی شخصیت سیاه‌پوستی که از جامعه‌ی سفیدپوست‌ها رنج دیده. دیگه نمی‌بینیم که از این شخصیت بپره به اون‌یکی... پیام اصلی داستان هم نقد سرمایه‌داریه ظاهراً. در کل خیلی واضحه که هر شخصیت نماد کدوم بخشه و نویسنده چی می‌خواد بگه.
یه جورایی ممکنه کتاب پیچیده‌ای باشه. شاید هم می‌خواد پیچیده‌بودن وضع جامعه‌ی اون موقع امریکا رو نشون بده که مخلوطی از دسته‌های مختلف بوده. اما اگه دکتروف می‌خواست کتابش رو الآن بنویسه، خیلی خیلی پیچیده‌تر می‌شد. اصلاً نمی‌شد نوشتش.
***
بهترین توصیفی که می‌تونم از داستان بکنم، اینه که راست کار انیمیشن‌های برونو بوزتوئه. شخصیت‌هایی که از دور نشون داده می‌شن توی یه فضای بزرگ، و چهره‌شون رو نمی‌بینیم و مهم هم نیستن. حتی از بالا می‌بینیمشون به صورت نقطه. به هر حال امیدوارم گرفته باشید چی می‌گم.
***
[۲۶ فروردین ۱۳۸۶، ۲۱:۳۵]

Labels: ,



                                                                                                    
........................................................................................


April 04, 2007


سگ سفید
 
٭
نویسنده: رومن گاری (Gary, Romain)
مترجم: سروش حبیبی
ناشر: مؤسسه‌ی انتشارات امیرکبیر
۲۲۸ صفحه
[چاپ اول، ۱۳۵۲]

مدت زیادی بود که کتابی رو با این شدت عذاب نخونده بودم. از همون اول کتاب، گاری بلندگو رو می‌گیره دستش و همه‌ی عقایدش رو می‌ریزه رو. طوری که کتاب کاملاً از حالت داستانی دراومده و به یه بیانیه شبیه شده. خصوصاً که وقایع و شخصیت‌های کتاب، واقعی هستن و خود رومن گاری هم شخصیت اصلی و راوی داستانه. کتاب با پیداشدن سروکله‌ی سگی شروع می‌شه که با سفیدپوست‌ها خیلی خوب بوده، ولی تا یه سیاه‌پوست رو می‌دیده، وحشی می‌شده و حمله می‌کرده. بعد دیگه می‌ره سراغ فعالیت‌های بشردوستانه‌ی خودش و زنش در مورد رفع تبعیض نژادی علیه سیاه‌پوست‌های امریکا و این حرف‌ها.
آخرش هم در یک اقدام نمادین می‌بینیم که سگ سفید، تبدیل شده به سگ سیاه. یعنی درسته که دیگه سیاه‌پوست‌ها رو گاز نمی‌گیره، ولی درمان هم نشده: این دفعه به سفیدپوست‌ها حمله می‌کنه. یعنی اینکه برابری هیچ‌وقت نمی‌تونه به وجود بیاد؛ و برتری فقط از یک گروه به گروه دیگه منتقل می‌شه. اما اینا رو انقدر تابلو و توچشم می‌گه که حال آدم به هم می‌خوره.
***
البته توی کتاب جمله‌ها و قسمت‌های خیلی جالبی وجود داره. اما ارزش این رو نداره که بخواین کتاب رو بخونین به خاطر اون چندتا تیکه. ترجمه‌ی سروش حبیبی هم خیلی خوبه. فکر می‌کنم کارش یه جور ترجمه‌ی دلبخواهی باشه. لااقل توی این چندتا کتابی که من ازش خوندم، این‌طور به نظر می‌رسید. خوبه در هر حال. سگ سفید با ترجمه‌ی سروش حبیبی دیگه گیر نمیاد توی بازار. اما با یه ترجمه‌ی دیگه می‌تونید پیداش کنید که بعید می‌دونم خوب باشه. ضمن اینکه حتی با وجود ترجمه‌ی سروش حبیبی هم کتاب دندون‌گیری نیست. پس وقتتون رو با اون یکی ترجمه به‌هیچ‌وجه تلف نکنید.
***
+ خداحافظ گاری کوپر
+ زندگی در پیش رو
+ میعاد در سپیده‌دم
+ بادبادک‌ها
+ تربیت اروپایی
+ شبح سرگردان (رقص چنگیز کوهن)
+ مردی با کبوتر
+ پرندگان می‌روند در پرو می‌میرند
+ چمدان بزرگ
***
[۱۵ فروردین ۱۳۸۵، ۲:۰۰]

Labels: ,



                                                                                                    
........................................................................................