August 26, 2005


بیست و یک گرم
 
٭
فیلم‌نامه‌نویس: گی‌یرمو آریاگا (Arriaga Jordan, Guillermo)
مترجم: مهدی مصطفوی
ناشر: نشر نی
دویست و هفت صفحه، دو هزار تومان
[۴۷اُمین فیلم‌نامه از مجموعه‌ی ۱۰۰ سال سینما، ۱۰۰ فیلم‌نامه]

بیست و یک گرم
کارگردان: الخاندرو گونزالس ایناریتو (Alejandro Gonzalez Inarito)
نویسنده‌ی فیلم‌نامه: گی‌یرمو آریاگا (Guillermo Arriaga)
بازیگران
شان پن (Sean Penn) در نقش پاول ریورس
نیامی واتس (Naomi Watts) در نقش کریستینا پک
بنیچیو دل تورو (Benicio Del Toro) در نقش جک جوردن
ملیسا لئو (Melissa Leo) در نقش ماریان
ادی مارسان (Eddie Marsan) در نقش جان
شارلوت گینزبورگ (Charlotte Gainsbourg) در نقش مری
***
"بیست و یک گرم" رو ۲-۳ ماه پیش دیده بودم. کتاب رو که میخوندم دیدم بیشتر ِ صحنه‌ها یادمه. ولی احساس کردم که فیلم و فیلم‌نامه با هم فرق‌های کوچیکی دارن.
***
"بیست و یک گرم فیلم هیجان‌انگیزی است؛ البته فقط برای تماشاگری که با صبر و حوصله فیلم تماشا میکند. و البته نباید هنگام دیدن فیلم سرت را بچرخانی، چون ممکن است بخشی کلیدی از اطلاعات داستانی را از دست بدهی."
***
بعد از خود ِ فیلم‌نامه، ۵ بخش دیگر هم هست:
مرگ با بند کفش‌های قرمز
خود را با مرگ سرگرم میکنیم
گفت‌وگو با گی‌یرمو آریاگا
گفت‌وگو با الخاندرو گونزالس ایناریتو
گی‌یرمو آریاگا از زبان خودش
***
مهدی مصطفوی، داستان تکه-تکه شده را در قسمت ِ "مرگ با بند کفش‌های قرمز" اینطور مرتب میکند:
حالت اولیه: بیماری پاول و پرستاری مری از او، زندگی آرام کریستینا با خانواده‌اش، اخراج جک از محل کار و اعتقاد شدیدش به مسیح که در زندگی خصوصی‌اش نیز تاثیر گذاشته است.
سلسله حوادث پس از تصادف: پیوند قلب مایکل به پاول، مراسم عزاداری در خانه‌ی کریستینا، تسلیم‌شدن ِ جک و آزادی‌اش به خاطر ِ خودداری کریستینا از شکایت.
حوادث انتقالی: جست‌وجوی پاول برای یافتن کسی که قلبش به او رسیده، تلاش کریستینا برای کنارآمدن با فاجعه، بازگشت جک به خانه و ادامه‌ی عذاب وجدان‌ش که در نهایت باعث میشود خود را به نقطه‌ای دورافتاده تبعید کند.
سلسله حوادث پایانی: ایجاد رابطه میان کریستینا و پاول، تصمیم کریستینا و پاول به قتل جک و یافتن رد او، نقطه اوج نهایی که منجر به مرگ پاول میشود.
***
جالب اینجاست که پاول، به جک –که باعث مرگ مایکل و رسیدن قلب او به پاول شده- مدیون است!
***
نویسنده‌ی فیلم‌نامه، ملحد است و کارگردان، یک کاتولیک معتقد.
البته الخاندرو گونزالس ایناریتو، به گی‌یرمو آریاگا میگوید: کاتولیک‌ترین ملحد
و گی‌یرمو آریاگا به الخاندرو گونزالس ایناریتو میگوید: شیطانی‌ترین کاتولیک
***
[عجب اسم‌هایی دارن اینا!]
***
طرح جلدهای جدید پرویز بیانی (طراح جلد نشر نی) رو که با قدیمی‌ها مقایسه میکردم، معنای پیشرفت رو درک کردم!
میتونید مثلا "بیست و یک گرم" رو با "غلاف تمام فلزی" مقایسه کنید.
***
[۴ شهریور ۱۳۸۴، ۲۰:۲۰]

Labels: ,



                                                                                                    
........................................................................................


August 23, 2005


رولان بارت
 
٭
نویسنده: میسن کولی (Cooley, Mason)
مترجم: خشایار دیهیمی
ناشر: نشر ماهی
هشتاد و هشت صفحه، هشتصد تومان
[کتاب هفدهم از سری "نویسندگان قرن بیستم فرانسه"، سرپرست مجموعه: خشایار دیهیمی]

"وقتی رولان بارت (Barthes, Roland)در سال ۱۹۸۰ در سن ۶۵سالگی درگذشت، استاد کولژ دو فرانس بود، یعنی به بالاترین مرتبه در نظام آکادمیک فرانسه رسیده بود. او به دلیل تحلیل‌های قاطعانه و گستاخانه‌اش از فرهنگ فرانسه به شهرت رسیده بود، اما اکنون خود نهادی فرهنگی شده بود."
[صفحه‌ی ۹]
***
بارت در دوره‌ای زندگی میکرد که جنبش ساختارگرایی [که سرچشمه‌هایش را باید در مارکسیسم و روانکاوی جستجو کرد] بر نظام فرهنگی فرانسه مسلط بود. همچنین تحلیل ِ زبانی [متدولوژیِ متاثر از فردینان دو سوسور (Ferdinand de Saussure)] در آثارشان اهمیت زیادی داشت.
رهبران این جنبش –ساختارگرایی-، کسانی مثل میشل فوکو (تاریخ و ساختار دانش)، ژاک لاکان (روانکاوی)، رولان بارت (نقد ادبی) و کلود لوی‌استروس (انسان‌شناسی) بودند.
یکی از نکات مهم ِ کارشان هم پرداختن به مسائل روز و فرهنگ معاصر بود. (مثلاً بارت به نمادهایی مثل برج ایفل توجه میکند یا فوکو مصاحبه‌هایی مثل "ایران روح یک جهان بی‌روح" را انجام میدهد که همه‌شان چیزهای ملموس و جدیدند !)
"آنان میخواستند پیمان میان خواننده و نویسنده را که نوشتار سنتی فرانسه به وجود آورده بود و ایجاب میکرد بر هم بزنند." [صفحه‌ی ۱۱]
***
بارت هر موقع که میدید یکی از نظریه‌هایش دارد به حالت ِ رکود میرسد، آن را ترک میکرد و به چیزی دیگر روی می‌آورد.
***
نوشته‌های او معمولا تکه-تکه هستند و هیچ وقت جمع‌بندی نهایی ندارند.
***
در هر کتابی که به نوعی به بارت یا نشانه‌شناسی مربوط میشود، اشاره‌ای هم به عکس جوان سیاه‌پوستی میشود که رو به پرچمی خارج از کادر، سلام نظامی میدهد!
[این قسمت در اسطوره‌ها بررسی میشود. اسطوره‌هایی که همواره در حال دگرگون‌کردن ِ تاریخ به طبیعت اند. البته بارت به اسطوره‌های فرهنگ‌های ابتدایی نمیپردازد. اسطوره‌های او، همین چیزهایی هستند که دوروبرمان میبینیم. مجله‌های مد، آگهی‌ها و ...]
***
[۱ شهریور۱۳۸۴، ۱۴:۵۵]

Labels: ,



                                                                                                    
........................................................................................


August 11, 2005


زندگی در پیش رو
 
٭
نویسنده: رومن گاری (Gary, Romain)
مترجم: لیلی گلستان
ناشر: نشر بازتاب‌نگار
دویست و بیست صفحه، دو هزار و دویست تومان

"زندگی در پیش رو"، از زبان یک پسربچه‌ی مسلمان روایت میشود.
پیرزنی یهودی، او و چند بچه‌ی حرامزاده‌ی دیگر را در خانه‌ای نگه میدارد و به آن‌ها رسیدگی میکند.
محمد، "هر چند با بچه‌ها حرف میزند و بازی میکند، اما با آن‌ها یکی نمیشود."
او در کتاب سعی میکند مثل آدم‌بزرگ‌ها صحبت کند، ولی بچه‌بودن او، از لای تک‌تک ِ جملات‌ش معلوم است.
"چشمان‌ش وغ زده بود و از لب و لوچه‌ی بازش، همان‌طوری که قبلا به عرض‌تان رساندم و دیگر حوصله‌ی تکرارش را ندارم ..."
***
"نمیفهمم چرا بعضی‌ها همه‌ی بدبختی‌ها را با هم دارند، هم زشت هستند، هم پیر هستند، هم بی‌چاره هستند. اما بعضی دیگر هیچ‌کدام از این چیزها را ندارند. این عادلانه نیست."
***
محمد، از سن‌ش، -که فکر میکند ۱۰ سال است، ولی بعدا ناگهان ۴ سال بزرگ میشود!- خیلی بزرگ‌تر است.
او چیزهایی را میبیند که برای سن‌ش زیادی بزرگ است، ولی با این حال، با نگاه خودش آن‌ها را میبیند، با نگاه یک بچه که از سن‌ش بزرگ‌تر است و با این حال، هنوز بچه.
***
با این که کتاب از زبان یک بچه و به صورت اول شخص روایت میشود، اما تلخی فضا، نمیتواند خود را پشت لحن کودکانه پنهان کند.
***
مثل "خداحافظ گاری کوپر" ِ رومن گاری، باز هم جملات قصار ِ زیادی در کتاب وجود دارد.
***
"گلوله‌ها از بدن بیرون می‌آمدند و به داخل مسلسل‌ها برمیگشتند، و قاتل‌ها عقب میرفتند و عقب‌عقبکی از پنجره پایین میپریدند. وقتی آبی ریخته میشد، دوباره بلند میشد و توی لیوان میرفت. خونی که ریخته شده بود دوباره داخل بدن میشد و دیگر هیچ‌کجا، نشانه‌یی از خون نبود.زخم‌ها بسته میشدند. آدمی که تف کرده بود، تف‌ش به دهان‌ش برمیگشت. اسب‌ها عقب‌عقبکی میتاختند و آدمی که از طبقه‌ی هفتم افتاده بود، بلند میشد و از پنجره میرفت تو. یک دنیای وارونه‌ی راستکی بود، و این قشنگ‌ترین چیزی بود که توی این زندگی کوفتی‌ام دیده بودم. حتی یک لحظه، رزا خانم را جوان و شاداب دیدم. باز هم عقب‌ترش بردم، و او باز هم قشنگ‌تر شد. اشک توی چشم‌هایم جمع شد."
***
عالی !
***
[۲۰ مرداد ۱۳۸۴، ساعت ۲۲:۰۵]

Labels: ,



                                                                                                    
........................................................................................


August 05, 2005


مترجم دردها
 
٭
نویسنده: جومپا لاهیری (Lahiri, Jhumpa)
مترجم: امیر مهدی حقیقت
ناشر: نشرماهی
دویست و بیست و چهار صفحه، دو هزار و سیصد تومان

"مترجم دردها" (Interpreter Maladies)، مجموعه‌ی ۹ داستان کوتاه است.
***
شخصیت‌های کتاب عموما دو دسته‌اند.
آن‌هایی که بیشتر سن‌شان را درهند گذرانده‌اند و آن‌هایی که در خانواده‌ای هندی و در آمریکا بزرگ شده‌اند.
دسته‌ی اول، مدام نوعی حالت ِ حسرت را نسبت به گذشته‌شان دارند. (دربان واقعی، خانه‌ی خانم سن)
ولی دسته‌ی دوم، فرهنگ آمریکایی را پذیرفته‌اند و هیچ احساسی نسبت به اصلیت‌شان ندارند.، هر چند هنوز هم نشانه‌هایی وجود دارد که آن‌ها را از آمریکایی‌ها متمایز میکند. و باعث میشود در وجود آن‌ها نوعی احساس سردرگمی ببینیم. (American Born Confused Desi)
***
زبانی که در کتاب استفاده میشود، زبان ِ ساده و گیرایی است. فضاسازی داستان‌ها هم خیلی عالی انجام شده.
***
جایزه‌هایی که این مجموعه برده‌اند:
پولیتزر ۲۰۰۰
پن-همینگوی
بهترین کتاب اول نیویورکر
***
در آخر کتاب هم فصلی است با عنوان "زنده؛ به سوی بهشت" که یادداشت ِ لاهیری بعد از بردن پولیتزر است.
***
از نشر ماهی خیلی خوشم میاد ! هم کتاب‌های درست و حسابی‌ای میزنه و هم کیفیت کتاب‌هاش خیلی خوبن.
***
"خواننده‌ی این کتاب، هر داستان را در حالی به پایان میرساند که آرزو میکند کاش میتوانست یک رمان کامل را با شخصیت‌های آن به سر ببرد ... طرح‌های داستانی وی مثل یک اثبات قوی در ریاضی، ساختاری ظریف و بی‌نقص دارند."
نیویورک تایمز
***
[۱۴ مرداد ۱۳۸۴، ۲۱:۲۵]

Labels: ,



                                                                                                    
........................................................................................


August 02, 2005


دلتنگی‌های نقاش خیابان چهل و هشتم
 
٭
نویسنده: جروم دیوید سلینجر (Salinger, Jerome David)
مترجم: احمد گلشیری
ناشر: انتشارات ققنوس
دویست و شصت و چهار صفحه، دو هزار و صد تومان

"دلتنگی‌های ..."، در واقع ترجمه‌ی "نه داستان" (Nine Stories) ِ سالینجر است.
اسمی هم که مترجم انتخاب کرده، اسم اصلی هچ کدام از داستان‌ها نیست:
نام ِ داستان هشتم، در اصل "دوران ِ آبی ِ دو دمیه-اسمیت" است که احمد گلشیری، آن را به اختیار خودش این طوری گذاشته و برای اسم کتاب هم از همان استفاده کرده.
***
داستان‌های این کتاب، هیچ‌کدام مقدمه ندارند. یعنی ناگهان وارد فضای داستان میشوید، در حالی که از هیچ چیز خبرندارید. و کمی که خواندید، کم‌کم قضیه دست‌تان می‌آید.
***
داستان آخر –تدی- خیلی شبیه "فرانی و زویی" است.
***
در داستان‌های سالینجر، کودکان شخصیت‌های کلیدی‌ای هستند. شخصیت‌هایی که مانند ِ معیار برای سنجش ِ مناسبات ِ انسانی استفاده میشوند. [جدی این رو جایی نخونده بودم!]
معیارهایی که به دلیل ِ معصومیت‌شان معیارند.
***من از خود ِ سالینجر هم خیلی خوشم میاد. سلینجر هنوز هم در خلوت خودش داستان مینویسه. ولی با توجه به شخصیت‌ش خیلی بعیده که داستان‌هاش منتشر بشن. [حالا برای اینکه من رو ضایع کنه همین فردا...]
***
"اون سیبی که آدم تو باغ بهشت خورد یادت هست که تو کتاب مقدس اومده؟ میدونی تو اون سیب چی بود؟ منطق بود. منطق و چرندیات." [داستان تدی، صفحه‌ی ۲۵۵]
***
[۱۱ مرداد ۱۳۸۴، ۲۱:۵۰]

Labels: ,



                                                                                                    
........................................................................................